شاعر: ندا هدایتی فرد


جاری شد آه مثل غزل در باد، مثل نسیم نم زده ای در رود
مثل خیال قاصدکی غمگین، در گریه‌های یک شب درد آلود
آمد کنار خیمه و چشمانش، لبریز از تلاطم دریا شد
یک لحظه با خیال خود اندیشید، یک کاسه آب اگر که به دستم بود...
اما برای بدرقه وقتی نیست، اینجا هوا، هوای مه آلودی ست
با نیزه‌ها که منتظرند انگار، یک کاسه خون کنند غزل را زود
یک کاروان نم زده را انگار، دارند می‌‎برند به سمت شام
از تیغ‌‎های سرخ بپرسید، آه: این کاروان چگونه تو را پیمود؟!
هی خیمه خیمه خیمه، حرم می‌سوخت، در موج موج خیس نگاهی که
می‌دید با تو منظره‌هایی را که ذره ذره ذره تو را فرسود
باید کسی شبیه خودت باشد، با دست‌های بسته غزل سازد
از اصطکاک درد به بالی که، جای فرشتگان خدایی بود
باید کسی شبیه خودت آرام، باید کسی شبیه خودت نستوه
تا سال‌های سال ببارد، تا ... هرگز نگوید: آه پدر بدرود
سرفصل کربلای غزل‌هایت، تکرار تشنگی و عطش...بابا...
نامی که مانده پای غزل‌هایت، یک دختر از حوالی گرما رود